نقد و بررسی وهابیت review on wahhabism

الاستعراض على الوهابیة / نقد و بررسی وهابیت / review on wahhabism

نقد و بررسی وهابیت review on wahhabism

الاستعراض على الوهابیة / نقد و بررسی وهابیت / review on wahhabism

سزای کسی که به علی علیه السلام فحش ندهد!

سزای مقاومت کنندگان در برابر ناسزاگویی به امیر المؤمنین(ع)

 در دوران بنی امیه ، نه تنها خود آن‌ها امیر المؤمنین علیه السلام را در منابر و خطبه‌های نماز جمعه لعن می‌کردند ؛ بلکه حتی اگر کسی از این کار امتناع می کرد و به امیر المؤمنین ناسزا نمی‌گفت ، او را مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند ؛ تا جایی که در بسیاری جان وی را نیز می‌گرفتند .

1-کشتن نسائی به خاطر نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام :

  

نسائی ، از برجسته‌ترین علما و محدثین اهل تسنن است که کتاب «سنن» وی یکی از صحاح سته اهل سنت به شمار می‌رود . مزی در ترجمه وی می‌گوید :أحد الأئمّة المبرزین والحفّاظ المتقنین والأعلام المشهورین.(تهذیب الکمال ، ج1 ، ص329 .)او یکی از پیشوایان برجسته و حافظان استوار و بزرگان مشهور بود .

و ابن کثیر در باره او می‌گوید :الإمام فی عصره ، والمقدم على أضرابه وأشکاله وفضلاء دهره ، رحل إلى الآفاق.(البدایة والنهایة ، ج11 ، ص123 .)پیشوای زمان خویش ، و کسی که بر همشغلان و همنظران و بزرگان زمان خویش پیشی گرفت ؛ و به شهر های مختلف مسافرت کرد .

وی کتابی دارد به نام خصائص امیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) که در آن فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را نقل کرده است . انگیزه وی از تألیف این کتاب این بوده است که وقتی وی وارد دمشق شد ، دید که مردم از علی (علیه السلام) متنفر هستند و از آن حضرت بدگویی می‌کنند ، شروع به نوشتن این کتاب کرد ؛ چنانچه ابن کثیر سلفی می‌نویسد :وأنه إنما صنف الخصائص فی فضل علی وأهل البیت ، لأنه رأى أهل دمشق حین قدمها فی سنة ثنتین وثلاثمائة عندهم نفرة من علی .(البدایة‌ والنهایة ، ج11 ، ص141 .)او کتاب خصائص را در برتری علی و اهل بیت او نوشت ؛ زیرا او مردمان دمشق را در سال 302 دید که از علی نفرت دارند .

اما از آن جایی که مردم دمشق به پیروی از همان سنتی که معاویه پایه گذارش بود ، به بدگویی از امیر المؤمنین علیه السلام خو گرفته و با تنفر از آن حضرت بزرگ شده بودند ، نتوانستند تحمل کنند که کسی در فضائل آن حضرت کتابی بنویسد ؛ اما در آن اثری از فضائل معاویه دیده نشود ؛ از این رو از نسائی خواستند که در فضائل معاویه نیز کتابی بنویسد ؛ اما وقتی با مقاومت نسائی روبرو شدند ، چنان او را کتک زدند که از دنیا رفت .

علامه ابن جوزی و بسیار دیگر از بزرگان اهل تسنن در سبب کشته شدن نسائی می‌گوید :إنّ النسائی خرج من مصر فی آخر عمره إلى دمشق ، فسئل بها عن معاویة وما جاء فی فضائله ! فقال : لا یرضى رأسا برأس حتى یفضل ! فما زالوا یدفعون فی خصیتیه حتى أخرج من المسجد وحمل إلى الرملة أو مکة فتوفی بها .(المنتظم ، ج6 ، ص131 و تذکرة الحفاظ ، ذهبی ، ج2 ، ص700 و سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ، ج14 ، ص132 و تهذیب الکمال ، مزی ، ج 1 ، ص132 و ... )

نسایی در آخر عمر خویش از مصر به دمشق رفت ؛ پس در آنجا از او در مورد معاویه و فضیلت های او سوال کردند ؛ پس گفت : آیا به این که او را هم شان علی دانستید راضی نشدید ، حال می خواهید او را از علی برتر کنید ؟پس آنقدر به بیضه او زدند تا او را از مسجد بیرون کردند ؛ او را به رمله یا مکه بردند و در آنجا از دنیا رفت .

و ابن کثیر می‌گوید :ودخل دمشق فسأله أهلها أن یحدّثهم بشئ من فضائل معاویة ، فقال : أما یکفی معاویة أن یذهب رأسا برأس حتى یروى له فضائل ! فقاموا إلیه فجعلوا یطعنون فی خصیتیه حتى أخرج من المسجد .(البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج11 ، ص 140 )

او به دمشق رفت ؛ پس اهل شام از او خواستند که در مورد فضیلت های معاویه برای ایشان سخن گوید ؛ گفت : آیا برای معاویه بس نبود که همسنگ علی شد ؟ حال می خواهد برای او فضیلت نیز نقل کنند ؟ پس به او هجوم آورده آن قدر به بیضه او زدند تا از مسجد بیرونش کردند .

2- قطع گردن ظهیر الدین اردبیلی به خاطر عدم اعتقاد به وجوب مدح صحابه :

ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب می‌نویسد :ظهیر الدین الأردبیلی الحنفی الشهیر بالقاضی زاده ... کان عالماً کاملاً صاحب محاورة ووقار وهیبة وفصاحت و کانت له معرفة بالعلوم خصوصاً الأنشاء والشعر و کان یکتب الخط الحسن ... قال أن مدح الصحابة علی المنبر لیس بفرض ولا یخل بالخطبة فقبض علیه مع أحمد باشا الوزیر یوم الخمیس عشری ربیع الثانی و قطع (قطعت) رأس صاحب الترجمة [ظهیر الدین ] وعلق (علقت) علی باب زویلة بالقاهرة .(شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، أبی الفلاح عبد الحی بن العماد الحنبلی ، المجلد الرابع ، جزء 8 ، ص173 ، دار الکتب العلمیة ، بیروت )ظهیر الدین اردبیلی حنفی مشهور به قاضی زاده ... او عالم کامل و صاحب سخن و وقار و هیبت و فصاحت بود و با علوم مخصوصا انشا و شعر آشنایی داشت و خطش نیکو بود ...

او گفت که ستایش کردن از صحابه بر روی منبر ( جمعه 529 واD(�ب نیست و نگفتن آن به خطبه صدمه ای نمی زند ؛ پس او را در روز پنجشنبه دهم ربیع الثانی با احمد باشای وزیر گرفتند ؛ و دست او را قطع کرده و بر باب زویله قاهره آویزان کردند .

3- شلاق زدن ابن أبی لیلی :

ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسد :روی عن أبی حصین ، أن الحجاج استعمل عبد الرحمن بن أبی لیلى على القضاء ثم عزله ، ثم ضربه لیسب أبا تراب رضی الله عنه ، وکان قد شهد النهروان مع علی .(سیر اعلام النبلاء ، ج4 ، ص267 .)

از ابو حصین نقل شده است که گفت : حجاج بن عبد الرحمن بن أبی لیلی را که از همراهان و شرکت کنندگان در جنگ نهروان و در رکاب و از همراهان علی (علیه السلام) بود ، به عنوان قاضی منصوب کرد ، سپس عزلش نمود و او را می‌زد تا علی (علیه السلام) را سبّ کند .

4- مجلس را با لعن ابو تراب به پایان ببرد :

حدثنی جنادة بن عمرو بن الجنید بن عبد الرحمن المری عن أبیه عن جده الجنید بن عبد الرحمن قال دخلت من حوران آخذ عطائی فصلیت الجمعة ثم خرجت إلى باب الدرج فإذا علیه شیخ یقال له أبو شیبة القاص یقص على الناس فرغب فرغبنا وخوف فبکینا فلما انقضى حدیثه قال اختموا مجلسنا بلعن أبی تراب فلعنوا أبا تراب علیه السلام .فالتفت عن یمینی فقلت له فمن أبو تراب قال علی بن أبی طالب ابن عم رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) وزوج ابنته وأول الناس إسلاما وأبو الحسن والحسین.جنید بن عبد الرحمن می گوید : از حوران به شهر آمدم تا سهم خود را از بیت المال بگیرم ؛ پس نماز جمعه را خواندم ؛ سپس به سمت درب درج رفتم ؛ در آنجا پیرمردی مشهور به ابو شیبة قصه گو بود که برای مردم قصه تعریف می کرد ؛ او به آخرت دعوت نمود ، پس ما نیز به آخرت میل پیدا کردیم و ما را از عذاب ترساند ؛ پس گریه کردیم ؛ وقتی که کلامش به پایان رسید گفت : مجلس را با لعن ابو تراب به پایان برید ؛ پس همگی ابو تراب را لعنت کردند !!!پس من به کسی که در سمت راست من بود نظر کرده به و به او گفتم : ابو تراب کیست ؟ پاسخ داد : او علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شوهر دختر او و اولین کسی است که اسلام آورد و پدر حسن و حسین.

فقلت ما أصاب هذا القاص فقمت إلیه وکان ذا وفرة فأخذت وفرته بیدی وجعلت ألطم وجهه وأنطح برأسه الحائط وصاح واجتمع أعوان المسجد فوضعوا ردائی فی رقبتی وساقونی حتى أدخلونی على هشام بن عبد الملک وأبو شیبة یقدمنی فصاح یا أمیر المؤمنین قاصک وقاص آبائک وأجدادک أتى إلیه الیوم أمر عظیم .

پس به او گفتم : این قصه گو سخن درستی نگفته است . پس به سمت او رفتم – او ریش پری داشت – پس ریش او را با دستم گرفته و به صورت او زدم و سرش را به دیوار کوبیدم ؛ پس فریاد کشید و یاران او از مسجد بیرون آمده گرد ما جمع شدند و لباس من را به گردنم انداخته و من را با زور می راندند ؛ تا اینکه من را به نزد هشام بن عبد الملک بردند در حالیکه ابو شیبة من را به جلو می برد . پس فریاد زد که ای امیر المومنین ؛ قصه گوی شما و پدران شما و اجداد شما امروز بر او مصیبت بزرگی وارد شده است !!!

قال من فعل بک هذا فالتفت إلى هشام وعنده أشراف الناس فقال أبو یحیى متى قدمت فقلت أمس وکنت على المصیر إلى أمیر المؤمنین فأدرکتنی الجمعة فصلیت وخرجت إلى باب الدرج فإذا هذا الشیخ قائم یقص فجلست إلیه فقرأ فسمعنا فرغب من رغب وخوف من خوف ودعا فأمنا وقال فی آخر کلامه اختموا مجلسنا بلعن أبی تراب فسألت من أبو تراب فقیل علی بن أبی طالب أول الناس إسلاما وابن عم رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) وأبو الحسن والحسین وزوج ابنة رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) فوالله یا أمیر المؤمنین لو ذکر هذا قرابة لک بمثل هذا الذکر ولعنه بمثل هذا اللعن لأحللت به الذی أحللت به فکیف لا أغضب لصهر رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) وزوج ابنته

هشام گفت : چه کسی با تو چنین کرده است ؟ پس من به هشام نظر کردم – در حالیکه بزرگان مردم در کنار او بودند – پس ابو یحیی به من گفت : کی آمدی ؟ گفتم دیروز ؛ و می خواستم به نزد امیر المومنین بیایم ؛ پس به نماز جمعه رسیدم ؛ نماز را خواندم و به سوی درب درج رفتم ؛ که این پیرمرد را دیدم که ایستاده داستان تعریف می کند ؛ پس نشستم و گوش فرا دادیم ؛ پس به آخرت دعوت نمود و ما نیز به آخرت میل پیدا کردیم ؛ و از عذاب ترسانید و دعا کرد ؛ پس ما نیز آمین گفتیم ؛ اما در انتهای کلام خویش گفت : محلس خویش را با لعن ابو تراب پایان برید ؛ پس سوال کردم ابو تراب کیست ؟ گفتند : او علی بن ابی طالب اولین کسی است که اسلام آورد و پسر عموی رسول خدا و پدر حسن و حسین و شوهر دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است ؛ پس قسم به خدا که ای امیر المومنین اگر یکی از بستگان شما چنین فامیلی را در نزد شما یاد نماید و چنین او را لعن کند ، شما نیز برای آن شخص همین کار را جایز می دانستی ؛ پس چگونه برای داماد رسول خدا و شوهر دختر او خشمگین نشوم ؟

قال فقال هشام بئس ما صنع ثم عقد لی على السند ثم قال لبعض جلسائه مثل هذا لا یجاورنی ها هنا فیفسد علینا البلد فباعدته إلى السند فقال لنا بشر بن عبد الوهاب وهو ممثل على باب السند بیده الیمنى سیف وبیده الیسرى کیس یعطی منه ومات الجنید بالسند ... .

هشام گفت : چه بد کاری انجام داده است ! سپس برای من حکم امارت سند را نوشت ؛ سپس به یکی از نزدیکان خویش گفت : مثل این شخص نباید در این جا در نزدیکی ما باشد ؛ تا شهر را بر ضد ما خراب کند ، پس او را به سند فرستادم ؛ پس بشر بن عبد الوهاب که نماینده باب سند بود به ما گفت : که او ( جنید ) در دست راست خویش شمشیری می گرفت و در دست چپش کیسه ای پول که از آن به مردم می داد ؛ و در سند نیز از دنیا رفت .(تاریخ مدینه دمشق ، ج11 ، ص291 .)

5- آب کشى جای نشستن کسی که حدیث طیر را نقل کرده بود :

ذهبی در تذکرة الحفاظ می‌نویسد :ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان الواسطی ... قال السلفی سألت الحافظ خمیسا الحوزی عن ابن السقاء فقال : هو من مزینة مضر ولم یکن سقاء بل لقب له ، موجوه الواسطیین وذوی الثروة والحفظ ، رحل به أبوه فأسمعه من أبى خلیفة وأبى یعلى وابن زیدان البجلی والمفضل ابن الجندی وبارک الله فی سنه وعلمه ، واتفق انه أملى حدیث الطیر فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به وأقاموه وغسلوا موضعه .(تذکرة الحفاظ ، ذهبی ، ج3 ، ص966 ، ترجمه ابن السقاء .)

ابن سقاء ... سلفی گفته است : از حافظ خمیس حوزی در مورد ابن سقاء سوال کردم ؛ پس گفت : او از مزینه از قبیله مضر است ؛ و سقا نبود ؛ بلکه به این لقب مشهور بود ؛ او سر شناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظه ای خوب بود ؛ پدرش او را به مسافرت برد ؛ پس از ابی خلیفه و ابی یعلی و ابن زیدان بجلی و مفضل بن جندی روایت شنید ، و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد ؛ و روزی از روزها داشت حدیث طیر (از فضائل امیر مومنان را ) املاء می کرد ؛ اما ایشان نتوانستند که این روایت را تحمل کنند ؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند .

6- هزار تازیانه ، جزای نقل فضائل حسنین علیهما السلام :

ابن حجر عسقلانی در تهذیب و التهذیب و بسیاری از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند:

وقال ابن أبی حاتم سألت أبی عن نصر بن علی وأبی حفص الصیرفی فقال نصر أحب إلی وأوثق وأحفظ من أبی حفص قلت فما تقول فی نصر قال ثقة وقال النسائی وابن خراش ثقة وقال عبید الله ابن محمد الفرهیانی نصر عندی من نبلاء الناس وقال أبو علی بن الصواف عن عبد الله ابن أحمد لما حدث نصر بن علی بهذا الحدیث یعنی حدیث علی بن أبی طالب أن رسول الله صلى الله علیه وسلم أخذ بید حسن وحسین فقال من أحبنی وأحب هذین وأباهما وأمهما کان فی درجتی یوم القیامة . أمر المتوکل بضربه ألف سوط فکلمه فیه جعفر بن عبد الواحد وجعل یقول له هذا من فعل أهل السنة فلم یزل به حتى ترکه .(تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج 10 ، ص 384 و تهذیب الکمال ، المزی ، ج 29 ، ص 360 و تاریخ بغداد ، الخطیب البغدادی ، ج 13 ، ص 289 و... .)



ابن ابی حاتم گفته است : از پدرم در مورد نصر بن علی و ابی حفص صیرفی پرسیدم ؛ پس گفت : نصر را بیشتر دوست دارم و او مورد اطمینان تر و دارای حافظه ای بهتر از ابی حفص است ؛ پس به او گفتم : در مورد نصر چه می گویی ؟ گفت : مورد اطمینان است ؛ و نسایی و ابن خراش نیز گفته اند او مورد اطمینان است ؛ و عبید الله بون محمد فرهیانی نیز گفته است : در نظر من نصر از دانشمندان مردم است ؛ و ابو علی بن صواف از عبد الله بن احمد نقل کرده است که وقتی نصر بن علی این روایت را گفت که « رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم دست حسن و حسین را گرفته و فرمودند که هرکس من را دوست می دارد ، پس این دو را و پدرشان و مادرشان را نیز دوست بدارد ، با من در رتبه من در روز قیامت خواهد بود » ، متوکل دستور داد که به او هزار تازیانه بزنند ؛ پس جعفر بن عبد الواحد در این زمینه با متوکل سخن گفت و به او گفت : این روایت از عقاید و رفتار اهل سنت است ( مربوط به شیعه نیست ) تا اینکه او را رها کرد ( دستور داد او را تازیانه نزنند)!!!

7- شکستن منبر حاکم نیشابوری به علت عدم نقل فضائل معاویه :سمعت أبا عبد الرحمن السلمی یقول : دخلت على أبی عبد الله الحاکم وهو فی داره لا یمکنه الخروج إلى المسجد من أصحاب أبی عبد الله بن کرام ، وذلک أنهم کسروا منبره ومنعوه من الخروج ، فقلت له : لو خرجت وأملیت فی فضائل هذا الرجل شیئا لاسترحت من هذه المنحة . فقال : لا یجیء من قلبی ، ) لا یجیء من قلبی ، یعنی معاویة .(تاریخ الاسلام ذهبی ، ج28 ، ص132 و سیر أعلام النبلاء ، ج17 ، ص175و ... .)

از ابا عبد الرحمن سلمی شنیدم که می گفت : به نزد ابو عبد الله حاکم نیشابوری رفتم در حالیکه او در خانه خویش بود و از ترس یاران ابی عبد الله بن کرام نمی توانست به مسجد برود ؛ زیرا ایشان منبر او را شکسته بودند و او را ممنوع الخروج کرده بودند ؛ پس به او گفتم : ای کاش بیرون می آمدی و فضیلت های این شخص ( معاویه ) را می گفتی تا از این مشکل آسوده گردی ؛ گفت قلبم به من اجازه این کار را نمی دهد ؛

8- چهار صد ضربه شلاق ، جزای کسی که امیر المؤمنین علیه السلام را لعن نکرد :عطیه بن سعد از راویان کتاب صحیح بخاری ، أبی داود ، ترمذی ، ابن ماجه و ... است . محمد بن سعد در الطبقات الکبری در ترجمه وی می‌نویسد :فکتب الحجاج إلى محمد بن القاسم الثقفی أن ادع عطیة فإن لعن علی بن أبی طالب وإلا فاضربه أربعمائة سوط واحلق رأسه ولحیته فدعاه فأقرأه کتاب الحجاج فأبى عطیة أن یفعل فضربه أربعمائة وحلق رأسه ولحیته .(الطبقات الکبری ، ج6 ، ص304 و تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج7 ، ص201 .)

حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نامه نوشت که عطیه را بیاورد ؛ پس اگر علی بن ابی طالب را لعنت کرد که هیچ ؛ و گرنه او را چهارصد تازیانه بزن و سر و ریش او را بتراش ؛ پس او را احضار کردند ؛ و نامه حجاج را برای او خواند ؛ اما عطیه قبول نکرد ؛ پس او را چهار صد شلاق زدند و سر و ریش او را تراشیدند .

9- امتناع مردم سیستان از لعن امیر المؤمنین علیه السلام :

یاقوت حموی در معجم البلدان می‌نویسد :قال الرهنی : وأجل من هذا کله أنه لعن علی بن أبی طالب ، رضی الله عنه ، على منابر الشرق والغرب ولم یلعن على منبرها إلا مرة ، وامتنعوا على بنى أمیة حتى زادوا فی عهدهم أن لا یلعن على منبرهم أحد ... وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول الله ، صلى الله علیه وسلم ، على منبرهم وهو یلعن على منابر الحرمین مکة والمدینة ؟(معجم البلدان ، یاقوت الحموی ، ج3 ، ص191 ، باب سجستان )

رهنی گوید : برتر از همه این اوصاف که ذکر شد ، آن است که بنی امیه ، امیر المؤمنین علیه السلام را در منابر شرق و غرب لعن می کردند ؛ ولی در سیستان یکبار بیشتر نتوانستند . آن‌ها از فرمان بنی امیه سر پیچی کردند ؛ حتی در پیمان نامه شان اضافه کردند که هیچ کس را بر منبرشان لعن نکنند ...

چه افتخاری بالاتر از این که آن‌ها از فرمان ناسزاگویی به برادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر منبرشان سرپیچی کردند ؛ در حالی که آن حضرت را بر منبرهای مکه و مدینه لعن می‌کردند .

زکریا بن محمد بن محمود قزوینی در آثار البلاد و اخبار العباد می‌نویسد :

قال محمد بن بحر الذهبی[رهنی] : لم تزل سجستان مفردة بمحاسن لم تعرف لغیرها من البلدان، ... وأجل من هذا کله أنهم امتنعوا على بنی أمیة أن یلعنوا علی بن أبی طالب على منبرهم.(آثار البلاد و اخبار العباد ، ج1 ،‌ ص79 ، باب سیستان)

سجستان افتخاراتی دارد که در شهرهای دیگر دیده نشده است و بزرگترین همه آن‌ها این است که در زمان بنی امیه همه مردم آن‌جا از ناسزاگویی به علی بن أبی طالب علیه السلام در منبرشان امتناع کردند .

10- امتناع مردم قزوین از لعن امیر المؤمنین علیه السلام :

امام رافعی در التدوین فی اخبار قزوین می‌نویسد :وکان عمال خالد بن عبد الله القسری وسائر عمال بنی أمیة یلعنون فی هذا المسجد (مسجد قزوین) علیاً رضی الله عنه حتى وثب رجل من موالی بنی الجند وقتل الخطیب وانقطع اللعن من یومئذ .(التدوین فی اخبار قزوین ، ج1 ، ص20 .)

کارگزاران خالد بن عبد الله قسری و سایر کارگزاران بنی امیه در مسجد قزوین امیر المؤمنین علیه السلام را لعن کردند ؛ تا این که یکی از طرفداران بنی الجند برخاست و خطیب را کشت ، از آن روز لعن بر امیر المؤمنین علیه السلام در آن جا قطع شد .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد