ابن جوزی چنین میگوید :
ورأیت فی کتاب التعازی والعزاء من وضع أبی محمد عبد الله بن محمد البللوری أن الحسین رضوان الله علیه استسقى ماء حین قتل فمنع منه وقتل وهو عطشان وأتى الله حتى سقاه من شراب الجنة وذبح ذبحا وسبیت حرمه وحملن مکشفات الرؤوس على الأکف بغیر وطاء حتى دخلن دمشق ورأس الحسین بینهن على رمح إذا بکت إحداهن عند رؤیته ضربها حارس بسوطه ووقف أهل الذمة لهن فی سوق دمشق یبصقون فی وجوههن حتى وقفن بباب یزید فأمر براس الحسین فنصب على الباب وجمیع حرمه حوله ووکل به الحرس وقال إذا بکت منهن باکیة فالطموها فظللن ورأس الحسین بینهن مصلوب تسع ساعات من النهار وإن أم کلثوم رفعت رأسها فرأت رأس الحسین فبکت وقالت یا جداه ترید رسول الله {صلى الله علیه وسلم} هذا رأس حبیبک الحسین مصلوب وبکت فرفع یده بعض الحرس ولطمها لطمة حصر وجهها وشلت یده مکانه .(بستان الواعظین وریاض السامعین ، ص 360 ، اسم المؤلف: ابی الفرج عبدالرحمن بن ابی الحسن علی بن محمد بن علی بن الجوزی القرشی التمیمی البکری الحنبلی الوفاة: 597 هـ ، دار النشر : دار الریان للتراث - جیزه ، تحقیق : د. السید الجُمَیلی)
در کتاب « تعازی و عزا » تالیف ابومحمد عبدالله بن محمد بللوری دیدم :
حسین علیه السلام به هنگام کشته شدن طلب آب کرد ولی آب را از او منع کرده و او در حالی که تشنه لب بود کشته شد و به نزد خداوند متعال شتافت تا او را از شراب بهشتی سیراب نماید . و گلوی (حسین) را بریدند و حرم و اهل او را به اسارت برده و آنها را با سرهای باز بر روی خران بدون زین و پلاس سوار کرده تا وارد دمشق شدند . و سر حسین (علیه السلام) در میان آنها بر روی نیزه ای بود و هر گاه یکی از آنها با دیدن آن سر گریه میکرد ، نگهیان با تازیانه او را میزد . اهل ذمه (یهود و نصارا و کفار ) برای دیدن آنها در بازار دمشق ایستاده بودند و بر صورت آنها آب دهان می انداختند تا اینکه آنها به اقامتگاه (قصر) یزید رسیدند .
پس یزید دستور داد تا سر حسین (علیه السلام) را بر بالای در ، مصلوب کرده و در حالی که همه خانواده و اهل وی در آنجا بودند (و این صحنه را میدیدند) به نگهبانان دستور داد :
اگر یکی از آنها گریه کرد آنها را سیلی بزنید (پس ) آنها ساکت شدند.و همچنان سر حسین (علیه السلام) 9 ساعت از روز در جلوی (دیدگان ) آنها مصلوب بود .و ام کلثوم سرش را بالا آورده و سر حسین (علیه السلام) را دید و (شروع) به گریه کرد و گفت : یا جداة – منظورش رسول الله صلی الله علیه و آله بود – این سر حبیب تو حسین است که آویزان و مصلوب است . و (همچنان) گریه کرد .
یکی از نگهبانان دستش را بلند کرده و محکم بر صورت او زد و همانجا دست او شُل(فلج) شد .