دکتر فرحان المالکی میگوید :فبنو أمیة اذن یستحقون الذم لأنهم لم یغسموا ألسنتهم فی البحث فقط ، وإنما تجاوزوا ذلک إلی اللعن علی المنابر وسفک الدماء ، و فرضوا هذا الظلم علی الأمة حتی جاءت الأجیال تعتقد أنهم مأجورون علی هذا !(مع سلیمان العلوان فی معاویة ، ص35 .)پس به همین جهت بنی امیه سزاوار سرزنش و مذمت هستند ؛ زیرا آنان فقط به بد گویی علی (علیه السلام) اکتفا نکردند ؛ بلکه بر بالای منبرها علی (علیه السلام) را لعن کرده و به خونریزی و کشتار اهل بیت (علیهم السلام) و یارانش دست زدند و این ستم را بر همه امت لازم و واجب دانستند تا آن جا که نسلهای بعد آنها را به خاطر این عمل مأجور دانستند .
آیا درست است که ابن عبدربه آندلسی می گوید :" الذین تخلفوا عن بیعة أبی بکر - فی والعباس والزبیر وسعد بن عُبادة. فأما علیّ والعباس والزبیر، فقعدوا فی بیت فاطمة حتى بَعث إلیهم أبو بکر عمرَ ابن الخطاب لیُخرِجهم من بیت فاطمة،وقال له: إِن أبوا فقاتِلْهم. فأقبل بقَبس من نار على أن یُضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمةُ، فقالت: یا بن الخطاب، أجئت لتُحرق دارنا؟قال:نعم، أو تدخلوا فیما دخلتْ فیه الأمة "(١)
کسانی که از بیعت کردن با ابی بکر تخلف ورزیده بودند ، عباس و زبیر و سعد بن عباده .. علی ( علیه السلام ) و عباس و زبیر در خانه فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) نشسته بودند . تا اینکه ابی بکر ، عمر را برای خارج کردن آنها فرستاد و گفت :
اگر قبول نکردند با آنان جنگ کن ! پس عمر با قبسی از آتش ، به قصد آتش زدن خانه ، به سمت آنان روانه شد . پس با فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) روبرو شد .
فاطمه ( سلام الله علیها ) فرمود :ای عمر ! آمدی که خانه ما را آتش بزنی ؟؟ عمر گفت : بله ! مگر اینکه داخل شوید بر آنچه امت بر آن داخل شده ( قبول بیعت ) .
مدعیان دفاع از خلیفه چهارمتان !!!!چرا باید کسی تهدید کند که خانه وحی را به آتش می کشد ؟؟؟پیامبر خدا برای تبلیغ اسلام چنین اعمالی را انجام داد که مدعیان جانشینی چنین کردند !؟!!؟!!
راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على ـ و کار عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» به چه هدفی بوده است ؟ منتظر قضاوت تاریخ هستیم.
در دوران بنی امیه ، نه تنها خود آنها امیر المؤمنین علیه السلام را در منابر و خطبههای نماز جمعه لعن میکردند ؛ بلکه حتی اگر کسی از این کار امتناع می کرد و به امیر المؤمنین ناسزا نمیگفت ، او را مورد اذیت و آزار قرار میدادند ؛ تا جایی که در بسیاری جان وی را نیز میگرفتند .
1-کشتن نسائی به خاطر نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام :
درباره ازدواج حضرت ام کلثوم دختر حضرت علی علیه السلام با جناب عمر مباحث مختلفی مطرح است ، حال بنا بر فرض که سخن مخالفین درست باشد و چنین ازدواجی اتفاق افتاده باشد ، باز هم ایراداتی بر آن مطرح است که به یکی از آن ایرادات اشاره میکنیم :
......
بنا به نقل اهل سنت این ازدواج در سال 17هـ اتفاق افتاده است ؛ چنانچه یعقوبی از تاریخ نویسان اهل سنت مینویسد :وخرج عمر إلى مکة سنة 17 ... وفی هذه السنة خطب عمر إلى علی بن أبی طالب أم کلثوم بنت علی ...عمر ، در سال 17 هـ به طرف مکه حرکت و در همین سال از دختر علی بن أبی طالب (علیه السلام) خواستگاری کرد .
ام کلثوم نیز که در آخرین سال زندگی نبی مکرم به دنیا آمده است در زمان خواستگاری عمر هفت سال بیشتر نداشته است . چنانچه ابن سعد در طبقات به این حقیقت اشاره کرده و مینویسد :تزوجها عمر بن الخطاب وهی جاریة لم تبلغ .(طبقات الکبری، ابن سعد، ج8، ص462_463)عمر با ام کلثوم ازدواج کرد ؛ در حالی که هنوز ام کلثوم به سن بلوغ نرسیده بود .
و در روایت دیگری مینویسد :لما خطب عمر بن الخطاب إلى علی ابنته أم کلثوم قال یا أمیر المؤمنین إنها صبیة .(الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج 8 ، ص 464 .)زمانی که عمر ، ام کلثوم را از علی (علیه السلام) خواستگاری کرد ، علی (علیه السلام) فرمود : ای امیر مؤمنان ، او کودکی بیش نیست .
از طرف دیگر عمر بن الخطاب وقتی در سال 23 هـ کشته شد ، شصت و سه سال داشته ؛ پس در سال 17 هـ 57 سال داشته است ؛ یعنی بین ام کلثوم و عمر بیش از 50 سال فاصله سنی وجود داشته است .
سؤال ما از اهل سنت این است که چه تناسبی بین ام کلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است ؟ ام کلثوم چه گناهی کرده است که مجبور است با یک پیرمرد شصت ساله ازدواج کند ؟وقتی که ابوبکر و عمر از مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها خواستگاری کردند ، پیامبر عدم تناسب سنی را دلیل بر رد خواستگاری آنها دانست ، آیا این تناسب سنی ، بعد از سالها بین کوچکترین فرزند حضرت زهرا و شیخین به وجود آمده بود ؟
امیر المؤمنین علیه السلام ، چون موافق با این ازدواج نبود ، عین همان سخن پیامبر را که در هنگام خواستگاری از حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود ، بیان کرده و میگوید :ام کلثوم هنوز خردسال است .جالب این است که عمر بن خطاب خودش با ازدواج پیرمردان با دختران جوان مخالف بوده است . ابن عساکر در تاریخ المدینة مینویسد :أتى عمر بن الخطاب بامرأة شابة زوجوها شیخاً کبیراً فقتلته فقال: أیها الناس اتقوا الله ولینکح الرجل لمته من النساء ، ولتنکح المرأة لمتها من الرجال یعنی شبهها .(تاریخ المدینة ، ج2، ص 769 ، کنز العمال ، ج15، ص 716، ح 42857 )
زنی جوانی را که با پیرمردی ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود ، نزد عمر آوردند ، عمر گفت: ای مردم از خدا بترسید ، هر مردی باید بازنی همسان خودش (هم کفو خودش ) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او هست .
آیا این عمل مصداق این آیه نمیشود :أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُون البقرة /44 .آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید ؛ اما خودتان را فراموش مىنمایید ؛ با این که شما کتاب (آسمانى) را مىخوانید ! آیا نمىاندیشید ؟ !
و همچنین سرخسی حنفی از بزرگان اهل سنت در کتاب المبسوط مینویسد :وبلغنا عن عمر رضی الله عنه أنه قال لأمنعن النساء فروجهن الا من الأکفاء ... وفیه دلیل أن الکفاءة فی النکاح معتبرة .(المبسوط ، السرخسی ، ج 4 ، ص 196 )
از عمر روایت شده که میگفت : من از ازدواج زنان جلوگیری میکنم ؛ مگر این که با همتای او ( هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است .همچنین دارقطنی در سننش ، متقی هندی در کنز العمال از قول عمر نوشتهاند :عن إبراهیم بن محمد بن طلحة ، قال : قال عمر : " لأمنعن تزوج ذات الأحساب إلا من الأکفاء " .(سنن الدارقطنی ، الدارقطنی ، ج 3 ، ص 206 و کنز العمال ، المتقی الهندی ، ج 16 ، ص 534 .)از ابراهیم بن محمد بن طلحه نقل شده است که عمر میگفت : من از ازدواج کسانی که دارای شرافت خانوادگی هستند منع میکنم ؛ مگر با همتای او باشد .
ما از جناب سرخسی میپرسیم ، چه سنخیت و چه شباهتی بین عمر 57 ساله و ام کلثوم 7 ساله وجود داشته است ؟آیا میتوان خانواده و نسب عمر را با نسب ام کلثوم مقایسه کرد ؟ آیا صحّاک ، با حضرت زهرا که سیده زنان اهل بهشت است ، میتواند یکسان باشد ؟ آیا خطاب را میتوان با رسول اکرم و امیر المؤمنین علیهما السلام برابر دانست ؟
ما نمیخواهیم در این مقاله به بررسی نسب عمر بپردازیم ، دوستان میتوانند به منابع زیر مراجعه کنند :البدایة والنهایة:2/269، السیرة النبویة ، ابن کثیر: 1/153. تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر: 19/495، أسد الغابة: 2/238 جامع البیان لابن جریر الطبری: 7/110، أحکام القرآن للجصاص: 2/604، مسند أبی یعلى الموصلی: 6/360، المصنف لابن أبی شیبة الکوفی: 7/438 و ...
به این نکته نیز باید توجه داشت که خود جناب عمر نیز گفته که در من از سنن جاهلی چیزی جز نکاح باقی نمانده است چنان که ابن سعد در الطبقات می نویسد :عن محمد بن سیرین قال قال عمر بن الخطاب ما بقی فیّ شئ من أمر الجاهلیة إلا أنّی لست أبالی إلى أی الناس نُکحت وأیهم أنکحت .(الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 3، ص 289.)